وقتی پسر قلدر مدرسه مدام اذیتت میکنه...
PART SEVENTEEN
کوک: سول چرا رفتی اون بالا
=به خودم مربوطه منم دردای خودمو دارم
کوک: به خودت نگاه کن میارزه بپری پایین و تهشو نبینی؟
=اره چون الان تهشه و دیگه خستم
کوک: نه تهش نیست همش تقصیر منه لطفا بیا پایین
=تقصیر کسی نیست و کسی هم نمیتونه منو شاد کنه شاید همون ا.ت که پشت دره بتونه آرومم کنه...اون فقط بهم گوش کرد اما من دیگه میخوام بمیرم
کوک: بزار برات مثل ا.ت باشم...بیا پایین
سول یه قدم عقب تر رفت و سرشو انداخت پایین
=من خیلی متاسفم...میتونم یه خواهش کنم
کوک: ا..اره فقط بیا جلو یکم
=بگی دوستم داری و قول بدی فراموشم کنی
کوک سرشو پایین انداخت
کوک: هیچکدومو...نمیتونم ولی(سرشو بالا اورد)تو تنها نمیری
کوک به سمت پرتگاه رفت و به خواهشای سول توجهی نکرد حالا سر پاش سر پرتگاه بود
کوک: منم درد دارم خیلی زیاد...منم آرامش میخوام و همه آرامشم تو تو میبینم....اگه بری...منم دلیل ندارم که بخوام به زندگیم ادامه بدم...تو این دنیا تنها چیزی که خدا ازم نگرفتش عشق بود که حالا رو پرتگاه ایستاده
=(گریه)جئون جونگکوک تا کی میخوای اذیتم کنی؟(داد)
کوک لبخند تلخی زد و به پایین نگاه کرد
کوک: تا وقتی که مال من بشی
سول روی لبه راه میرفت و خودشو به کوک میرسوند
=میخوای مال تو باشم؟
کوک: هوم
=برو پایین پس تا مال خودت شم
کوک: تو زرنگی میخوای بزاری افتادنت به چشمام ببینم؟
تو چشمای هم خیره بودن چقدر شده بود که همو نگاه نمیکردن؟فقط یه هفته؟چرا شبیه یه عمر گذشته بود نمیتونستن دست از نگاه کردن بکشن....سکوت چند دقیقه ای شکسته شد
=پسره بیشعور
کوک: اره من خیلی بیشعورم(خنده)ولی ازت میخوام اینقدر گریه نکنی داخل بدنم یجوری میشه درد میگیره
سول دستاشو رو شونهای کوک گذاشت و قدشو بلند کرد و تو میلی متریش ایستاد...کوک حس میکرد اگه الان نبوسش از تشنگی و درد میمیره
=که درد میکنه؟
لبخندی زد و محکم کوک رو بوسید و انگار که اون خیلی مشتاق تر بود خوب از لبای سول تغذیه میکرد قلبش از ذوق درد میکرد اینهمه هیجان تا حالا بهش وارد نشده بود
....
ا.ت: من من نگرانم بیا در رو باز کنیم(بغض)
ته: باشه(اروم)پلیسو امبولانس خبر کردی دیگه؟
ا.ت: اره
در رو باز کردن و کوک و سول رو در حالی که همو میبوسیدن دیدن تهیونگ خنده ریزی کرد
ته: چقدرم تشنه همن
ا.ت; س..سول زندس
تهیونگ گوشیشو آورد بیرون و شروع کرد ازشون فیلم گرفتن که ا.ت با چشم غره بهش خیره شد و تهیونگ با حرکات صورتش بهش فهموند که برو بابا دوست دارم فیلم بگیرم خاطره میشه
.....
کوک: عاشقتم...عاشقتم(گریه)
=منم...عاشقتم(گریه)
کوک اشکای سول رو پاک کرد بغلش کرد و با هم آمدن پایین
ته: به کاسب عجب لحظه ای شدم
کوک: چه لحظه ای
ته: کیس😈
=وایییییی
ته: خجالت نکش ابجی بار اول کوک...
۴۰💜
کوک: سول چرا رفتی اون بالا
=به خودم مربوطه منم دردای خودمو دارم
کوک: به خودت نگاه کن میارزه بپری پایین و تهشو نبینی؟
=اره چون الان تهشه و دیگه خستم
کوک: نه تهش نیست همش تقصیر منه لطفا بیا پایین
=تقصیر کسی نیست و کسی هم نمیتونه منو شاد کنه شاید همون ا.ت که پشت دره بتونه آرومم کنه...اون فقط بهم گوش کرد اما من دیگه میخوام بمیرم
کوک: بزار برات مثل ا.ت باشم...بیا پایین
سول یه قدم عقب تر رفت و سرشو انداخت پایین
=من خیلی متاسفم...میتونم یه خواهش کنم
کوک: ا..اره فقط بیا جلو یکم
=بگی دوستم داری و قول بدی فراموشم کنی
کوک سرشو پایین انداخت
کوک: هیچکدومو...نمیتونم ولی(سرشو بالا اورد)تو تنها نمیری
کوک به سمت پرتگاه رفت و به خواهشای سول توجهی نکرد حالا سر پاش سر پرتگاه بود
کوک: منم درد دارم خیلی زیاد...منم آرامش میخوام و همه آرامشم تو تو میبینم....اگه بری...منم دلیل ندارم که بخوام به زندگیم ادامه بدم...تو این دنیا تنها چیزی که خدا ازم نگرفتش عشق بود که حالا رو پرتگاه ایستاده
=(گریه)جئون جونگکوک تا کی میخوای اذیتم کنی؟(داد)
کوک لبخند تلخی زد و به پایین نگاه کرد
کوک: تا وقتی که مال من بشی
سول روی لبه راه میرفت و خودشو به کوک میرسوند
=میخوای مال تو باشم؟
کوک: هوم
=برو پایین پس تا مال خودت شم
کوک: تو زرنگی میخوای بزاری افتادنت به چشمام ببینم؟
تو چشمای هم خیره بودن چقدر شده بود که همو نگاه نمیکردن؟فقط یه هفته؟چرا شبیه یه عمر گذشته بود نمیتونستن دست از نگاه کردن بکشن....سکوت چند دقیقه ای شکسته شد
=پسره بیشعور
کوک: اره من خیلی بیشعورم(خنده)ولی ازت میخوام اینقدر گریه نکنی داخل بدنم یجوری میشه درد میگیره
سول دستاشو رو شونهای کوک گذاشت و قدشو بلند کرد و تو میلی متریش ایستاد...کوک حس میکرد اگه الان نبوسش از تشنگی و درد میمیره
=که درد میکنه؟
لبخندی زد و محکم کوک رو بوسید و انگار که اون خیلی مشتاق تر بود خوب از لبای سول تغذیه میکرد قلبش از ذوق درد میکرد اینهمه هیجان تا حالا بهش وارد نشده بود
....
ا.ت: من من نگرانم بیا در رو باز کنیم(بغض)
ته: باشه(اروم)پلیسو امبولانس خبر کردی دیگه؟
ا.ت: اره
در رو باز کردن و کوک و سول رو در حالی که همو میبوسیدن دیدن تهیونگ خنده ریزی کرد
ته: چقدرم تشنه همن
ا.ت; س..سول زندس
تهیونگ گوشیشو آورد بیرون و شروع کرد ازشون فیلم گرفتن که ا.ت با چشم غره بهش خیره شد و تهیونگ با حرکات صورتش بهش فهموند که برو بابا دوست دارم فیلم بگیرم خاطره میشه
.....
کوک: عاشقتم...عاشقتم(گریه)
=منم...عاشقتم(گریه)
کوک اشکای سول رو پاک کرد بغلش کرد و با هم آمدن پایین
ته: به کاسب عجب لحظه ای شدم
کوک: چه لحظه ای
ته: کیس😈
=وایییییی
ته: خجالت نکش ابجی بار اول کوک...
۴۰💜
- ۲۰.۵k
- ۲۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط